نوشته شده توسط : مهیار

 

من و اون درخت پیر

من بودم یه برگ خشک

روی یک درخت پیر

که شده خسته و سیر.

اون درخته خسته بود

من بیچاره اسیر

یاباید می افتادم  می مردم و

یا که می شدم یه اسیر.

من دیگه تنها بودم

دیگه وا مونده بودم

نه امید واسه اون

نه رحمی واسه من

من واون خسته بودیم

شایدم تشنه بودیم

تشنه ی مهربونی

تشنه ی یه دست خوب

که ما رو لمس کنه

که به ما خوبی کنه

من که یک برگ بودم

تشنه محبت و خوبی بودم

ببین آدما چین ؟

اگه آدما خوبن !

پس چرا از هم دیگه فرارین ؟

چرا از شادیاشون به هم می گن

غماشون رو می خورن قورتش می دن

به همدیگه هم نمی گن

چرا آدما فقط توی شادی با همن ؟

موقع غم که می شه دور و ور خیلی کمن

از خودت بپرس چرا ؟

غم من برای من

غم تو برای تو

شادیامون با هم

نگو تقصیر زمونست

دلا دیگه سنگ شده

زندگی زورکی و بدون رنگ قشنگ شده

قدیما زندگی بود

خودشم به رنگ آب

سالم و آبی و صاف

حالا هم زندگی هست

اما بی رنگه و سرد

هنوز هم امید هست 

خوبی و مهربونی هست

پس بیا یید زندگی رو رنگ گذشته ها کنیم .

 



:: موضوعات مرتبط: ماتمکده , ,
:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

ماتمکده

می گن که اشک نشونه غمگینیه

ولی فقط می گن

نمی دونن توی دلم چه بهونه ی سنگینیه

کسی آخه چه می دونه

تو قلب من چی می گذره

صبح که می شه تا به غروب

چشام همینطور به دره

کسی

کسی چه می دونه آخه

تنهایی آتیشم زده

دیگه دارم دق می کنم

گوشه ی این ماتمکده

از کسی انتظاری نیست

هر کی سرش تو کارشه

کیفش همیشه کوکه و

کی و کارش کنارشه

راستش یه کم سخته که باور بکنم

یهو انقدر تنها شدم

تو گوشه غربتم و

هم بازی غم ها شدم

چرا باید کسی بخواد

سراغی از من بگیره

دلم دیگه تنها شده

همینجا باید بمیره

چاره ای نیست ای دل من

یا صبر کن و بهونه نگیر

یا که برو یه گوشه ای

واسه ی خودت بگیر بمیر

 



:: موضوعات مرتبط: ماتمکده , ,
:: بازدید از این مطلب : 691
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد