نوشته شده توسط : مهیار

 

منتظر

وقتی که پرنده ها

با صدای بادی که

یواش یواش می آد می ره

به خواب می رن

وقتی که درختابا نم نم

بارون بهار سیراب می شن

وقتی که همه دارن

خوابای رنگی می بینن

من بیچاره هنوز فکر تو ام

دیگه کاری ندارم

منو دوست داری یا نه

بیا که طاقت دل

دیگه داره تموم می شه

بیا که عمر من و جوونیام

دیگه داره حروم می شه

تو مگه عشق نمی خوای ؟

من برات عشق نمی خوای ؟

من برات عشق می آرم

هر چقدردلت می خواد

تو مگه شعر نمی خوای ؟

من برات یه عالمه شعر می آرم

بگو دیگه چی می خوای ؟

مگه تو مهربونی یا که محبت نمی خوای ؟

من برات می آرمش

مگه تو گل نمی خوای ؟

من برات یه باغ پراز

گل های زنبق می آرم .

بگو دیگه چی می خوای ؟

اگه پاشم  برسه

تو بگی که جون می خوای

جون که قابل نداره

من برات فدا می شم

می دوزم چشمامو تو چشمای تو

فنا می شم

دیگه من از این همه

دلواپسی رها می شم

 



:: موضوعات مرتبط: منتظر , ,
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد