نوشته شده توسط : مهیار

 

بیگانه

دل را ببین کز نا کجا

آمد به هیچستان چه شد

از عالم بیگانگان

آمد و اینجا پاره شد

ای کاش دل آواره بود

در غربت و دور از دیار

اما چنین تنها نبود

در خاک خود در شهریار

این دل چرا از گل شد ن

ترسید و از چه غنچه شد ؟

آخر مگر نشگفته بود

نا گه چنین بازیچه شد ؟

او بر چه کس بد کرده بود ؟

کین گونه باید بشکند

از هر چه دارد بر کند

بر دور خود یک تار تنهایی تند

بیگانگان گر ظالمند

از جور خود آواره اند

اما عزیز دل چرا

با ما چنین بیگانه اند ؟

 



:: موضوعات مرتبط: بیگانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد