نوشته شده توسط : مهیار

 

پیکر سرخ غروب

پیکر سرخ غروب

دل ما را به سرای دگری می برد و روزما را به شبی می سپرد

پیکر سرخ غروب

به تن خسته من یک بغل عشق تو و چه تبی می سپرد

پیکر سرخ غروب

یک سبد گریه و آه به همین چشمانم چه غمی می سپرد

پیکر سرخ غروب

تا نسوزاند و سرخ نکند این دل را

تا نبیند گریه و اشکم را رها نمی کند مرا

اگر که من رها شوم

زگریه و زاشک آن

دوباره خیره می شوم :به رنگ شب به آسمان

بیا که پیکر غروب

مرا به تو سپرده است

دلم همه ستاره ها را

به یاد تو شمرده است

بیا که آن نگاه تو

فقط برای من شود

بیا که آن صدای تو

فقط شفای من شود

بیا که این سرخ غروب

مرا دیگر نیازارد

بیا آن چشمان تو

شبهای من بیاراید

 



:: موضوعات مرتبط: پیکر سرخ غروب , ,
:: بازدید از این مطلب : 606
|
امتیاز مطلب : 497
|
تعداد امتیازدهندگان : 166
|
مجموع امتیاز : 166
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

بیگانه

دل را ببین کز نا کجا

آمد به هیچستان چه شد

از عالم بیگانگان

آمد و اینجا پاره شد

ای کاش دل آواره بود

در غربت و دور از دیار

اما چنین تنها نبود

در خاک خود در شهریار

این دل چرا از گل شد ن

ترسید و از چه غنچه شد ؟

آخر مگر نشگفته بود

نا گه چنین بازیچه شد ؟

او بر چه کس بد کرده بود ؟

کین گونه باید بشکند

از هر چه دارد بر کند

بر دور خود یک تار تنهایی تند

بیگانگان گر ظالمند

از جور خود آواره اند

اما عزیز دل چرا

با ما چنین بیگانه اند ؟

 



:: موضوعات مرتبط: بیگانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

بی سواد

اگه خداوند بزرگ

بده به من فرصتی

می خوام بشم قربون تو

تویی که آخر مرام

یا که خود معرفتی

می خوام بشم فدای تو

تویی که بی تو نفسام

حرومه و بی خودیه

رسم زمونه رو ببین

با ما چه بازی می کنه

نوبت ما که می رسه

واسم چه نازی می کنه

می دونه که چشمای تو

بادل من چه می کنه

ندیدنت عذابه و

داغمو تازه می کنه

تکه و پاره س این دلم

ولی ولش

معرفتت کشته گلم

دروغگو دشمن خداست

وقتی تو امیدی تو دل

دل ما خالی نبود

بی عشق و حالی نبود

عشق و حالش غصه بود و                                                    

توش پر بی هم نفسی

نداشت ازش خبر کسی

تا اینکه تو اومدی و رفتی تو دل

معرفت رو نوشتی و قاب کردی و گذاشتی آخرش رو دل

منم دارم معرفت رو می نویسم

ولی آخه چی کار کنم بی سوادم به گرد تو نمی رسم

 



:: موضوعات مرتبط: بی سواد , ,
:: بازدید از این مطلب : 418
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

بهونه

می خواد امشب دوباره

از چشام اشک بباره

یاد تو کرده دلم

داره بهونه می آره

بهونه چشمای تو

چشمای قشنگ تو

که منو دیوونه کرد

که منوبه زندگی روونه کرد

بهونه ی خوبیایی

که منو شرمنده کرد

تویی اون قشنگ ترین

حتی از گل بیشتر

تویی اون عزیز ترین

حتی از چشمان من هم بیشتر

تو برای من عزیز

حکم بارون رو داری

می باری روی کویر

ای قشنگ تراز حریر

 



:: موضوعات مرتبط: بهونه , ,
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

برو

سلام عزیز !باز اومدم

آره منم

منی که راه قلبتو

بهتر از هر کس بلدم

منی که خوب تو بودم

حالا چرا واست بدم ؟

داشتیم عزیز ؟

چرا می خوای ولم کنی ؟

یه زخم کاری و بزرگ

ارزونی دلم کنی ؟

یه سر به اون دلت بزن

ببین که توش چی می گذره

کیا شدن عزیز تو

این دل من بی خبره

می خوای بری بی معرفت ؟

خاطره هامون چی می شن ؟

تحمل سختیها و دوریاو

فاصله ها مون چی می شن ؟

باشه خیالی نیست

 



:: موضوعات مرتبط: برو , ,
:: بازدید از این مطلب : 540
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

بازی

بچه ها در بازیند

مهدیه با راضیه

عاطفه با مرضیه

این وسط  پدر کیه  مادر کیه؟

یک زمین خاکیه

دور از نا پاکیه

پر از بی باکیه

یک زمین خاکیه

با تمام بچه ها هم بازیه

این زمین مال خداست

آن خداکه بین ما

هم داور و هم قاضیه

 



:: موضوعات مرتبط: بازی , ,
:: بازدید از این مطلب : 540
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

باران

چه هوایی بود امروز

رفته بودم پی نان

اندکی سرد و بارانی

سختی سرما رو

لذت باران شست

و در ختان در خواب

و همین باران بود

می چکید بر تنشان

و به آنها می گفت

بر خیزید

که بهار در راه است

و به من هم می گفت

زدلم آگاه است

 



:: موضوعات مرتبط: باران , ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

باخت

گر چه من غریب و تنهام

بد جوری می گذره شبهام

شب و روزم شده گریه

آروم و تنگه نفسهام

لب پنجره می شینم

ریختن برگ و می بینم

میام از پنجره این ور

که بیام به پای سرور

ولیکن تو نیستی رفتی

دلتم این ور و اون ور

کاش می شد یه روز بفهمی

که سخته که ببازی

همه چیزت بشه نابود

وقتی که اوج نیازی

به خودت یواش می گی که :

مگه من چی خواسته بودم

به جز عشق پاک و ساده

مگه این خیلی زیاده ؟

اگه این خیلی زیاده

من می شم از تو طلبکار

ولی من چیزی نمی خوام

فقط این سایتو  بردار

من دیگه کاری ندارم

که کجایی و چه جوری

رفتی و خدا نگهدار

 



:: موضوعات مرتبط: باخت , ,
:: بازدید از این مطلب : 522
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

منتظر

وقتی که پرنده ها

با صدای بادی که

یواش یواش می آد می ره

به خواب می رن

وقتی که درختابا نم نم

بارون بهار سیراب می شن

وقتی که همه دارن

خوابای رنگی می بینن

من بیچاره هنوز فکر تو ام

دیگه کاری ندارم

منو دوست داری یا نه

بیا که طاقت دل

دیگه داره تموم می شه

بیا که عمر من و جوونیام

دیگه داره حروم می شه

تو مگه عشق نمی خوای ؟

من برات عشق نمی خوای ؟

من برات عشق می آرم

هر چقدردلت می خواد

تو مگه شعر نمی خوای ؟

من برات یه عالمه شعر می آرم

بگو دیگه چی می خوای ؟

مگه تو مهربونی یا که محبت نمی خوای ؟

من برات می آرمش

مگه تو گل نمی خوای ؟

من برات یه باغ پراز

گل های زنبق می آرم .

بگو دیگه چی می خوای ؟

اگه پاشم  برسه

تو بگی که جون می خوای

جون که قابل نداره

من برات فدا می شم

می دوزم چشمامو تو چشمای تو

فنا می شم

دیگه من از این همه

دلواپسی رها می شم

 



:: موضوعات مرتبط: منتظر , ,
:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

اگه دوستم بداری

تو اگه منو نخوای

منم دیگه هیچی از هیشگی نمی خوام

فقط از خدا می خوام

که ترو بهم بده

تورو با همون دلت

که پر از مردونگی معرفت و شرفته

ساده تر بهت بگم

من بدون عشق تو

یه جنازه ام ولی

اگر دوستم بداری

پر از عشق تازه ام.



:: موضوعات مرتبط: اگه دوستم بداري , ,
:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

از تو

دلم از توست چنین حال و هوایی دارد

شعرم از توست چنین ساز و نوایی دارد

چشم من به راه توست ای گل امید بیا

دل من به یاد توست راه به جایی دارد

زندگی بدون تو من نتوانم هرگز

مگر آن چشم تو یک جای دگرلنگه و تایی دارد؟

تو که از راز دل خسته من بی خبری

تو نیا این دل من هم که خدایی دارد

یاد تو در دل من جای بزرگی دارد

یک وجب نه که بگو زیبا سرایی دارد

دل تاریک من از یاد تو روشن  گشته

با همان شمع تو که رنگ طلایی دارد

دل من دوزخ کین بود و بهشتش کردی

تو بیا ببین که این دل چه ندایی دارد

 



:: موضوعات مرتبط: از تو , ,
:: بازدید از این مطلب : 549
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

آغاز من پایان من

چرا نمی شود که من

زدل برانمت

چرا نمی شود که من

به بد بخوانمت

تو آن عزیزترین کسی

همان غریبه ای که من

فقط خود می شناسمت

تو از خودت بگو به من

بگو چرا رنجیده ای

بگو که من چه کرده ام ؟

من که گنه نکرده ام

جز عاشقانه خواستنت

اگر که عشق تو فقط

جرم من بیچاره است

نگو نگو که توبه کن

که من هنوز می خواهمت

چگونه ای همه کسم

زخود راضی سازمت

بعد از تو یکدم نیا سوده ام

چه خون دلها خورده ام

در حسرت دیدار تو

دست از جهان شسته ام

سلطان قلب من تویی

سامان ده قلبم تویی

تو که دلم را بستی

ول کردی آن را رفتی

پس بیا سامان بده

این قلب بی سامان من

آخر تویی ای جان من آغاز من پایان من

 



:: موضوعات مرتبط: آغاز من پایان من , ,
:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهیار

 

آس و پاس

شبی که من تو دام اون

چشمانی تو

گیر کردم

خودم رو با عشق چشات

تا به الان پیر کردم

هر کاری که می خوای بکن

چشماتو از چشمام نگیر

تور خدا نرو نرو

زندگی رو ازم نگیر

هستی من اون چشاته

این دل من چشم براته

دلم همش به یاد تو

این ور و او ور باهاته

بهم نگو که دیوونم

بهم نگو ولت کنم

می دونی که نمی تونم

من دیگه آس وپاسم

به خاطره احساسم

دارم برات می میرم

از زندگی چه سیرم

دلم شده دیوونت

دلم هنوز به یادت

هر روز می آد سراغت

اگه بخوای می شه اون

تا عمر داری غلامت

مگه می شه دوست نداشت

نمی شه که ترونداشت

آخه تو از همه کسم برای من عزیزتری

تواز تموم آدما عزیز من قشنگ تری

هر جوری که فکر می کنم

نمی تونم ولت کنم

از درد عشق تو دیگه

یه پوست و یه استخونم

 



:: موضوعات مرتبط: آس و پاس , ,
:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()