نوشته شده توسط : مهیار

 

زندانی

دیوانه وار و هاج وواج

دنبال تو می گردم و

پیدایت نمی شود

از هر گذر از هر نفر

سراغت را می گیرم و

از تو خبر نمی شود

بی همره و بی همسفر

در راه تو مسافرم

از آن زمان در راهم و

مقصد مکان نمی شود

بی تو در این دنیای دور

تنها و بی کس مانده ام

فکر تو و عشقت زمن

یکدم جدا نمی شود

بیزارم از غربت ولی

محکوم و زندانی شدم

حتی نمی دانم کدامین محکمه

این حبس را بریده است

که نه تمامی دارد و

حکمم عوض نمی شود

 



:: موضوعات مرتبط: زندانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد